مقالات مشاوره تحصیلی و آموزشی
دوشنبه، 25 دی 1396
دود گوش‌ها ، خاموش !

دود گوش‌ها ، خاموش !


سر پیچ‌های خطرناک زندگی پدیده« غر» یا در سطح بالاتر «گیردادن» در پدر و مادر ظهور می‌کند که میزان آن با نزدیک شدن به کنکور نسبت مستقیم دارد؛ البته بی‌جواب هم نمی‌ماند. « من بعد از کلاس نمی‌توانم درس بخوانم! »، « بابا اصلا درس در کله‌ام نمی‌رود! مادرم بهتر می‌داند که کی باید درس بخوانم یا خودم! » ، « من دیگر بزرگ شده‌ام! بگذارید خودم تصمیم بگیرم».
کنکور برای خیلی از شما اتفاق مهم و به اصطلاح پدر و مادرها اولین اتفاق سرنوشت زندگی است. در کنار این‌که باید این حق طبیعی نگرانی را به آن‌ها بدهید، باید راه چاره‌ای هم برای کنترل آن پیدا کنید. دل‌تان را صابون نزنید که با خلاص شدن از کنکور این حساسیت‌ها تمام می‌شود، چرا که مادرو پدرها کلا آدم‌های نگرانی هستند. گاهی حتی دانشجوهای دکترا هم به خاطر اختلاف با مادرو پدرهایشان ترک تحصیل می‌کنند، آن هم در سنی که شاید فکر کنید پدر و مادر تاثیر زیادی ندارند. شما باید با چیدن استراتژی یک بار برای همیشه مساله نگرانی پدرو مادر را حل کنید. اگر الان نتوانید، بعدها هم تصمیم‌های مهم زندگی‌تان مثل انتخاب رشته دانشگاه، شغل یا همسر و ... مشکل پیدا می‌کنید.
پس چه باید کرد؟ باید به جای درگیری و جیغ و داد و خرد کردن اعصاب، فکر کنید چطور می‌توانید هم خدا را داشت هم خرما را! هم بشود از نعمت هل دادن و انگیزه آن‌ها بهره برد و هم از آرامش در کنار خانواده. لطفا اگر نقش کبک بودن را ایفا می‌کنید، مراقب باشید از آن طرف بام کله پا نشوید! جبهه‌گیری نکنید و اول خیلی با احتیاط هر موضوع را بررسی کنید. ببینید اصلا حق با شماست یا جبهه مقابل! بلاخره دیگر بزرگ شده‌اید، نه؟
بهتر است با چهار نگاه متفاوت این سیستم گیر سه پیچ را بررسی کنیم.

نگاه اول: سیستم هلکی
بعد از کنکور را تصور کنید. اگر دانشگاهی غیر از شهر خودتان قبول شده باشید و مجبور شوید خوابگاه یا خانه بگیرید، بعداز کلی تفریح و آشنا شدن با شهر جدید می‌بینید ای دل غافل! آخر ترم است و کلی درس روی هم مانده، استادها هم که اصلا باکشان نیست شما در طول ترم درس می‌خوانید یا نه. می‌مانید خودتان و درس‌های تلنبار شده. تازه ترم‌های بعد هم در کل اصلا حسش نیست و می‌ماند برای آن شنبه‌های عزیز معروف! یاد غرغرهای مادرتان می‌افتید و می‌گویید یادش بخیر! با خودتان می‌گویید کاش یکی مثل مادرتان پیدا می‌شد و هراز چندگاهی برای درس هل‌تان می‌داد. واقعیت این است که هیچ انسانی آنقدر آهنین اراده نیست که همه چیز را تحت کنترل داشته باشد و همیشه به موقع و منظم رفتار کند. پس قدر نعمت بزرگ به نام مادر را بدانید. مادرها کسانی هستند که همیشه به‌طور خودکار هل‌تان می‌دهند و از آن بهتر، در مواقع خستگی نازتان را هم می‌کشند!

نگاه دوم: مخ‌زدن
زمانی که گرفتار گیرهای سه پیچ والدین می‌شوید، باید یک فکری بکنید. اگر می‌بینید پدر و مادرتان آدم‌های حساسی هستند و زمان استراحت هم به شما گیر می‌دهند، باید سعی کنید با آن‌ها صحبت و اعتمادشان را جلب کنید. به زبان سلیس خودمان مخ آن‌ها بزنید. اگر الان نتوانید متقاعدشان کنید، در آینده هم خودتان کلافه می‌شوید هم آن‌ها! شما که توقع ندارید بعد از ورودتان به دانشگاه، جایی که مدینه فاضله نیست و بسیار بزرگ‌تر و غیر قابل کنترل‌تر از دبیرستان است (مخصوصا برای دخترها)، پدر و مادر از فردا شما را به خدای منان بسپارند؟! اگر می‌خواهید از گیرها در امان باشید، باید آرام آرام به آن‌ها نشان دهید که بزرگ شده‌اید. یادتان باشد از نشانه‌های بزرگسالی، عاقلانه رفتار کردن، گفتمان و منطق است. بگویید چرا این روش مطالعاتی خوب است یا چرا الان فقط می‌خواهید تفریح کنید. اگر با گفت‌وگو به نتیجه نرسیدید، به راه‌های بهتری فکر کنید. سال کنکور خودش کلی دغدغه و استرس دارد، نباید توقع داشته باشید همین‌طور بنشینند و نگاه‌تان کنند، آن‌ هم با این دوز بالای نگرانی در خون‌شان!

نگاه سوم: شمشیرها غلاف!
یک چیز بین خودمان بماند! خداییش بعضی وقت‌ها هم حق با آن‌هاست و نمی‌خواهیم قبول کنیم! حتی خودمان را گول می‌زنیم که حق با ماست. اگر هم بدانیم راست می‌گویند غرورمان نمی‌گذارد حرف‌شان را قبول کنیم. آخر پدر مادرند! می‌دانید که یک جمله معروفی هست که سلاح مخفی پدرهاست « اگر من جای تو بودم و به گذشته برمی‌گشتم، بیشتر درس می‌خواندم که الان اینقدر کار نکنم. آن وقت شما راحت‌تر بودید.» این حرف‌ها راکه با حالتی مغموم و سر پایین می‌زنند، دل آدم کباب می‌شود و فکر می‌کند چه گنج زمانی بزرگی در دستانش هست! وارد جامعه بزرگ‌تر که می‌شوید آن وقت می‌بینید تنها کسانی‌که خالصانه دوستان دارند آینده شما برایشان مهم است، پدر مادرهایتان هستندو پدر و مادرها در کنار این‌که یک بمب انگیزه هستند، مثل کوه پشت‌تان ایستاده‌اند. پس شمشیرهای‌تان را غلاف کنید و اگر هم حساسیت‌های زیادشان کلافه‌تان می‌کند، سعی کنید دود گوش‌هایتان را کنترل کنید و راه‌هایی را که نگرانی آن‌ها را کم کند پیدا کنید. باور کنید خیلی خوب است که همیشه یکی نگران آدم باشد...

نگاه چهارم: سوت می‌زنیم
اگر باز به دیوار خوردید، حالا وارد فاز چهارم می‌شویم. دوست عزیز از دست تو خارج است! خیلی وقت‌ها خیلی چیزها دست ما نیست. تلاش‌مان را هم می‌کنیم اما هیچ که هیچ! اگر می‌بینید استرس و نگرانی‌های پدر و مادرتان بی‌مورد و آزاردهنده است اینجاست که باید دست به‌کار شوید و یک بزرگراه بین دو گوش‌تان باز کنید که یک سری حرف‌ها با سرعت هر چه تمام خارج شوند. ولی حواس‌تان را جمع کنید وقتی احداث این بزرگراه را شروع کنید که همه راه‌ها را رفته و به خودتان مطمئن باشید.
در ضمن یادتان هم نرود خیلی وقت‌ها آرامش خیلی بهتر است از این‌که معلوم شود حق با چه کسی است؟ واقعا چه کسی می‌تواند بگوید همیشه 100 درصد حق را می‌گوید؟



 واحد مشاوره دفتر مرکزی مبتکران
 آناهیتا قشقایی




جستجو