این کلاس ها را به وفور در همه جا می توانید بیابید . در حقیقت همه ما شاگردانی هستیم که یک شنونده خوب بودن را یاد گرفته ایم و برق شک ، اعتراض و تجربه گری در ما افول کرده است .
تا سال های 1970 آموزش و پرورش مساوی با مقدار آموزش فرد بر اساس سال هایی که به تحصیل اشتغال داشته که بر حسب نوع و سطح مدارک تحصیلی اخذ شده اندازه گیری می شد از دیدگاه گسترده تری که در اوایل دهه 1970 متجلی شد ، آموزش و پرورش به فرآیندی فراگیرتر عنوان می شد . این مفهوم گسترده به هیچ وجه از اهمیت نظام های آموزش و پرورش رسمی نکاست بلکه به طیف کاملی از نیازهای مهم برای یادگیری در سراسر زندگی توجه داشت . هر چند که گستره و تاثیر بسیاری از این نوآوری ها در آن زمان محدود به تغییر در بخشی از برنامه درسی یا معرفی روش های تدریس نو با وسایل کمک آموزشی بود اما در آن محدوده آموزشی تازگی داشت با این وجود یافته های ارزشمندی در ارتباط با تحولات موفق در نظام های آموزشی کهنه در اواخر دهه 70 پدید آمد و در تحولات آموزش ، روحیه و شتابی نو پدیدار شد . در این که تحولات همگام با تحولات پرشتاب دنیای صنعتی و نظام های پیشرفته اداره امور جوامع بودند شکی نخواهد بود . در این راستا به کار بردن واژه تحول در جامعه کنونی ما نیز اجتناب ناپذیر است هر چند که از به کاربری واژه ها تا فراگیری آن ها در زندگی ملموس اجتماعی و سیاسی و در پی آن نهاد پراهمیت آموزش و پرورش راهی دور متصور است . دکتر نادر سلسبیلی استادیار دانشگاه و عضو هیات علمی پژوهشکده تعلیم و تربیت می کوشد تا به ریشه های آموزش و پرورش معلم محور بپردازد . وی می گوید : (( یکی از ریشه های آموزش و پرورش به قرن 19 فرانسه برمی گردد . انتقال معلومات و انباشته شدن یکسری محفوظات در ذهن . متاسفانه سایه چنین طرز تفکری هنوز وجود دارد . دوم برداشت نظام های سیاسی کشور چه قبل و چه بعد از انقلاب بوده است که متکی بر انتقال معلومات ، بایدها و میراث فرهنگی بوده است . دیکته کردن همیشه وجود داشته است چون خواستار آن بوده اند که همیشه باشند . پس همیشه باید منتقل کنند . تاکیدی بر روحیه نقاد و سازنده انسان ها و شاگردان نبود . دانش آموز باید فرهنگ پذیر باشد با ارزش ها و معیارهایی که باید به او منتقل شود . این تفکر در کنار آموزش قرن 19 همیشه نقش اصلی را به معلم داده است . در چند دهه اخیر تغییراتی به وجود آمد اما اصولا ماهیت آموزش و پرورش یک ماهیت محافظه کار است . در آمریکا تا اوایل قرن 20 این حالت بود . با وجود این که از نظر سیاسی و اجتماعی تغییراتی کردند و از لحاظ زیربنایی عملگرا و پیشرفتگرا بودند و زیربنای فلسفی شان با یک تفکر رادیکالی فرق داشته .
علیرضا دست افشان روزنامه نگار در تحلیل چرایی این موضوع در کشور ما به رویکردهای افلاطونی و ارسطویی اشاره می کند : « درک و برداشت ما از معرفت و آگاهی و علم و پژوهش هنوز همان برداشت افلاطونی و ارسطویی است که از مدت ها پیش در جهان مدرن منسوخ و متروک شده اند . افلاطون آدمیان را به ساکنان یک غار تاریک تشبیه می کند و معتقد بود که برای کسب شناخت و معرفت باید از غار بیرون آمد که بیرون آمدن ازاین غار فقط از عهده افراد خاصی که او آنان را فرزانگان می نامید ساخته است . و رابطه فرزانگان با مردم عادی رابطه معلم و شاگردی است . درست شبیه رابطه یی که امروز در کلاس های درس ما وجود دارد . معلم نقش فرزانه و همه چیز دان را بازی می کند که شاگرد غارنشین صلاحیت نقد کردن او و مشارکت فعالانه در امر آموزش را ندارد .
این رویکرد روش شناختی امروزه کاملا منسوخ است ولی ما هنوز در چنبره آن گرفتاریم ، تاکید بسیاری که بر تعاریف و حفظیات از نظام آموزشی ما می شود . محصول همین دیدگاه است .
چنانکه استاد دانشگاه تهران دکتر خسرو باقری معتقد است « در خود غرب هم سنت معلم محوری بوده ، در آن جا هم یک چنین زمینه های اجتماعی در گذشته بوده . بیشتر فیلسوفان هم انتقاد می کردند ولی گذشته ما خود اثر گذار بوده عامل وارداتی هم می تواند تشدید کننده باشد . اصولا ساختارهای اجتماعی را اگر طوری تعریف کنیم که قائم به یک فرد باشد تا این که قائم به افراد و جمع باشد .
در کشور ما دکتر سلسبیلی معتقد است « در کشور ما هم مساله معلم محوری صحبتی است که 30 سال است در مجلات مختلف بوده و هست . مقالات بسیاری بزرگان و صاحبنظران نوشته اند ولی چرا تحولی که باید رخ نداده جای سوال دارد . مسائل ریشه یی که وجود دارد توانایی تحول را ندارند ما دم از جریان دو سویه ی می زنیم که در عمل واقع نمی شود . این جریان یا تفکر وابسته به گذشته و مقدار زیادی تابع نظام ها ی سیاسی جامعه است که همواره تمایل داشته با اقتدار حاکم باشد . ممکن است به صورت ظاهر خواسته باشیم وضع موجود را فعال کنیم ولی هیچ وقت عملی نشده به عنوان در تربیت معلم ما همواره دچار این سیکل بوده ایم که همواره تربیت معلم ما همان معلمی را تربیت می کرده که مثل خودشان (مرجع ) بوده و همانطور که آموش دیدند حالا هم آموزش می دهند . اما این که آموزش و پرورش چگونه می تواند منشاء تحول شود خود نیازمند مباحث عمیق تری است . جریان جدیدی که بعد از انقلاب شکل گرفته مخالف تلقین و محافظه کاری است . از شاگرد مشارکت ، تفکر ، بحث ، نقد و طرح مساله می خواهد . این جریان شروع شده ولی هنوز درست حاکم نشده . تمامی این تغییرات ساختاری است .
این تغییر و تحول در کشورهای پیشرفته چندی است که آغاز شده ، دست افشان معتقد است « در دیدگاه مدرن که نظام آموزشی ما هنوز با آن بیگانه است . پیشرفت در علوم ربط چندانی به فرزانگان ندارد بلکه محصول یک کار جمعی و بین الاذهانی است آنچه علم را به پیش می برد گوش فرادادن به فرزانگان نیست بلکه نقد کردن و آزمودن نظریه ها و فرضیه هاست . در دیدگاه مدرن تعاریف اساسی قراردادی هستند . ماهیچ گاه به یقین کامل به سکون نمی رسیم بلکه دایما مشغول نقد فرضیه ها هستیم و پیشرفت می کنیم . یک خطای اساسی دیگر که هنوز در کشور ما هست این است که گمان می شود هدف از پژوهش علمی ، رسیدن به یقین است ، چنین دیدگاهی باب پیشرفت را می بندد . »
منبع:شیمانا