اخبار
دوشنبه، 26 بهمن 1394
مهارت های یادگیری

مهارت های یادگیری


هر نوع فعالیت آموزشی یا تدریس با امید به اینکه منجر به یادگیری گردد، انجام می شود. معلمی كه می خواهد فعالیت و یا مهارتی را در كلاس دنبال كند باید توجه داشته باشد. هدف از این فعالیت ها باید ایجاد زمینه های یادگیری است. در همین راستا،  در ادامه، مطلب كوتاهی ارائه خواهد شد.
در زمینه یادگیری  و این که  یادگیری چیست ؟ چه نوع تحولی را در دانش آموز یا دانشجو باید ایجاد كنیم كه به آن یادگیری گفته شود. در زمینه یادگیری روانشناسان تربیتی و متخصصان تعلیم و تربیت، تعاریف زیادی ارائه داده اند كه امكان بحث و بررسی آن ها در این مقوله امکان پذیر نیست...
لذا تعریفی را كه  یكی از روانشناسان و همكار وی به نام هیلگارد و ماركوس كه در اكثر كتاب ها نیز آورده شده و تعریف جامعی از یادگیری است ارائه می شود.
در این تعریف هیلگارد اشاره می كند :
« یادگیری عبارت است از تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار بالقوه فرد كه در اثر تجربه حاصل می شود»

پس یادگیری تغییر است و اگر ما در جریان آموزش فعالیتی را انجام دهیم كه منجر به تغییر نشود نمی توانیم آن را یادگیری تلقی کنیم.
به عنوان مثال :
دانش آموزی كه وارد كلاس من می شود و ویژگی هایی مثل «الف» دارد اگر در پایان آموزش من «الف» آن تبدیل به «ب» نشود. تغییری در آن صورت نگرفته،  پس در نتیجه می گوییم یادگیری در او رخ نداده است.

 «شایان ذکر است که هرنوع تغییر در شاگرد و فراگیر، لزوما یادگیری نیست.»
تعاریفی وجود دارد كه حدود  یادگیری را مشخص می كند.

* تغییرات باید نسبتاً ثابت باشد.
حال سؤال اینجاست اگر دانش آموزی وادار گردد، امروز مفهومی را حفظ كند و فردا  این مفاهیم را از یاد ببرد، و معنایی از آن در ذهن وی نمانده باشد، آیا می توان گفت یادگیری صورت گرفته؟
 براساس این تعریف جای تأمل است. به قول یكی از متخصصان تعلیم و تربیت كه می گوید:
«شاگردان ما قبل از امتحان همه چیز دارند، اما ورقه های امتحان هیچ چیز ندارند، ‌اما بعداز امتحان ورقه های ما همه چیز دارند،  ولی شاگردان دیگر چیزی ندارند.»
 این طنز، به این نوع یادگیری های ناپایدار اشاره دارد.
در محیط اطراف ما برخی از تغییرات ثابتند. مثل تغییرات رشدی و تغییرات زیست محیطی
آیا می شود این تغییرات را یادگیری دانست؟
 هیلگارد می گوید:
« خیر . وی می افزاید،  تغییراتی كه در اثر رشد ایجاد شود یادگیری نیست هرچند ثابت و پایدار باشد. اما رشد و مراحل آن تأثیر زیادی در یادگیری دارد.»

توجه به چند نکته خالی از لطف نیست:
1. تغییرات حاصل از رشد، یادگیری نیست هرچند پایدار باشد.
2. تغییرات حاصل از مواد شیمیایی و دارو، یادگیری نیست.
3. تغییراتی كه بر اثر واكنش هایی كه در انسان پدیدار می گردد، مثل خشم، ‌عصبانیت، هیجان و ...  یادگیری نیست.

هیلگارد می گوید:
«تغییراتی كه بر اثر تجربه فرد حاصل شده باشد یادگیری است یا به عبارتی تغییرات رفتار بالقوه در مقابل رفتار بالفعل است. »

بعضی ها عنوان می كنند یادگیری یعنی تغییرات قابل مشاهده و اندازه گیری، اگرچه هیلگارد هم نوعی رفتار گرا است، اما گامی را فراتر گذاشته و می گوید:
«رفتار قابل مشاهده یادگیری نیست. بلكه رفتار بالقوه، یعنی آن تغییراتی كه در درون ذهن ارگانیسم ایجاد می شود و مهارت هایی كه ذهن كسب می كند یادگیری است.»
به عنوان مثال :
میزان انرژی در فنر تا شده مشخص و قابل مشاهده نیست. اما به محض اینكه دست باز شود و فنر آزاد گردد. میزان انرژی ذخیره شده مشخص می گردد. پس وقتی ما آن عمل یا رفتار را تبدیل می كنیم قابل مشاهده و درك است. براساس این، این تفاریف و مثال ها یادگیری قابل مشاهده نیست اما عملكرد آن قابل یادگیری است.
هیلگارد، عملكرد را نتیجه یادگیری می داند نه خود یادگیری.
البته این انتقاد وارد است که اگر تغییرات، بالقوه درون ذهن است پس چگونه می توانیم بفهمیم و یا اندازه بگیریم كه فرد چیزی را یاد گرفته؟
پاسخ اینست: از روی عملكرد فرد.
دقت كنید عملكرد همیشه مساوی با یادگیری نیست، چون عملكرد شرایط و موقعیت می خواهد.
حال بحث اینجاست كه آیا دانش آموز تنها در محیط آموزشی و در كلاس مسائل را یاد می گیرد؟

خیر! زیرا انسان از بدو تولد و وقتی كه با محیط در تعامل هست شروع به یادگیری می كند.
سؤال دیگری که مطرح می شود اینست که چرا آموزش می دهیم و یا تدریس می كنیم؟
و پاسخ اینست که شاید ما می خواهیم با اینكار شرایط را مطلوب و تغییرات علمی بوجود آوریم...

عوامل مؤثر در یادگیری را می توان به صورت زیر برشمرد:

*  آمادگی
یعنی دانش آموز از نظر مراحل رشد، به آمادگی لازم برسد. زیرا چنانچه فرد از نظر مراحل رشد به آن درجه نرسیده باشد كه بتوانم  مفاهیم  انتزاعی را درك كند، یادگیری دچار خلل می گردد.
كاری كه در مدارس گذشته انجام می شد.
یعنی دانش آموز در مراحل ابتدایی كلمات بسیار انتزاعی و مفاهیم ذهنی كه قابل لمس نباشد را نمی فهمد. آنها مفاهیمی را می فهمند كه قابل دسترس باشد و تجربه كند.
دو كودك در سن 4 و 5 سالگی را در نظر بگیرید. دو لیوان را پر از آب كنید. یك لیوان با قطر بیشتر یك لیوان با قطر كمتر اما ارتفاع بیشتر و بعد به كودك بگویید آب كدام لیوان بیشتر است ، وی به آن لیوانی كه ارتفاع بیشتری دارد اشاره خواهد كرد. تصمیم او بر اساس دیداری بودنش است.
بنابراین در مطالبی كه آموزش داده می شود می بایست مراحل رشد در نظر گرفته شود، مخصوصاً آمادگی علمی بچه ها.
و باید دقت كنیم و ببینم كه:

1. آیا فرد زمینه درك و فهم آن را از لحاظ رشد ذهنی دارد؟
2. آیا پایه علمی (پیش زمینه ) دارد یا خیر؟ اگر به این مراحل آموزش توجه نكنیم. نمی توانیم انتظار یادگیری  داشته باشیم.

* انگیزش
ما آن قسمت از مفاهیم و پدیده ها را به ذهن می سپاریم كه برای ما انگیزه ایجاد كند و آن را دوست بداریم و یا براساس نیاز ما باشد.
بنابراین در كلاس درس یا هر محیط دیگری، اگر موضوع درس و آموزش مورد رغبت و علاقه شاگرد نباشد نمی توان انتظار یادگیری داشت.
لذا انگیزش نیروی است كه به فعالیت های ما جهت و شدت می بخشد
 و هر قدر فعالیت های آموزشی همره با محرك باشد. برانگیزاننده تر خواهد بود و میزان یادگیری هم در این راستا بالا می رود.

* افكار متعارض
دقت كنید آنجایی كه بچه ها خود به یادگیری و كشف می پردازند، برایشان ایجاد انگیزه می كند ولی آنجایی كه معلم اطلاعات بسته بندی شده را در ذهن او پر می می كند برایش جالب نیست، و انگیزه نخواهد داشت.
لذا معلم باید سبك های یادگیری و علائق و رغبت های شاگرد را بشناسد
و براساس آن آموزش دهد.
محیط های آموزشی اگر محیط پرچالش همراه با فعالیت و كنجكاوی باشد مطلوب است نه اینكه در یك مكانی بنشیند و فقط حرف هایمان را یاداشت كند.
اما افكار متعارض چیست؟
افكار متعارض زمانی به وجود می آید كه دانش آموزان چیزهای تازه و حیرت انگیز، متناقض و پیچیده را تجربه كنند. انسان وقتی به فكر فرو می رود و به تلاش ذهنی می پردازد كه مسائل برایش روشن نباشد و پیچیدگی داشته باشد. لذا یكی از راه هایی كه می توانیم انگیزه ایجاد كنیم، طرح سؤال برای اوست.
بنابر این معلم خوب معلمی نیست كه هر روز یك مشت اطلاعات را به خورد شاگرد بدهد بلكه معلم خوب، معلمی نیست كه روش یادگیری را به بچه ها بیاموزد.

* اسنادها ی علمی
شاید این لغت ناآشنا باشد، اما تئوری را در روانشاسی داریم تحت عنوان تئوری اسنادها.
به زبان ساده تر، اسنادها این است كه ما موفقیت و شكست خود را به چه عواملی نسبت می دهیم؟
اگر دانش آموزی باشم كه شكست خود را به عواملی نسبت بدهم كه خارج از كنترل من است، دراینجا من برای موفقیت بیشتر تلاش نمی كنم چون فكر می كنم نه شانس دارم،  نه معلم دراختیار من است. بنابر این برای بهبود وضعیت خود تلاش چندانی از خود نشان نمی دهم.

باید به شاگردان یاد بدهیم شكست یا موفقیت خود را به تلاش خود نسبت بدهند

و واقعاً‌ مسوولیت شكست را بپذیرند، زیرا تلاش و كوشش در اختیار خودش است.
این کار باعث خواهد شد تلاش بیشتری از خود نشان دهد. زیرا اگر به عواملی غیر از خود نسبت بدهد دچار افسردگی خواهد شد.
اكثراً می بییم كه فرد بدگمان می گوید: من بدشانسم!

* هدف آموزش
اهداف آموزش عامل مهم  در امر یادگیری است شما می دانید هر چند هدف ها ارزشمند باشد، انسان تلاش بیشتری از خود نشان خواهد داد.
به عنوان مثال ما در گذشته وقتی كه دانش آموز بودیم بیشتر تلاش می كردیم، چون اهداف ما مشخص و در عین حال ارزشمند بود،‌ می خواستیم موقعیت خود را ارتقاء دهیم اما امروزه هدف برای دانش آموزان مبهم است.
بنابراین معلم باید فعالیت ها را طوری تنظیم كند كه براساس نیاز باشد.  در آن صورت است كه شاگرد احساس می كند، برای رشد لازم باید حركت و فعالیت كند. به همین دلیل تنظیم هدف هاو  ایجاد هدف های با ارزش فوق العاده در یادگیری افراد مؤثر است.

به عنوان مثال:
دانش آموزی كه برای رفتن به دانشگاه درس می خواند در مقایسه با دانش آموزی كه تنها به فكر گرفتن دیپلم است فعالیت بیشتری از خود نشان می دهد و بیشتر تلاش می كند، پس هرچه هدف ارزشمند تر باشد. تلاش بیشتری صورت می گیرد.

*
تجارب گذشته فرد
یعنی اینكه من مفاهیم را بگونه ای می فهمم كه زمینه فهم آن را داشته باشم .
به عبارت دیگر جهان بیرون را براساس ساخت شناختی خودم می فهمم . اگر پابه علمی نداشته باشم مفاهیم را نمی فهمم.
محیط یادگیری، تجهیزات، فضای عاطفی و علمی مطلوب كلاس نیز بسیار مهم و مؤثر است. همچنین روش تدریس معلم بسیار حائز اهمیت است.هستند معلمینی كه با روش های خوب ایجاد انگیزه می كنند و بعضی از معلمین با روش های نامطلوب موجب ركود یادگیری شاگرد می شوند.

*
سبك های یادگیری
ما سبك های مختلفی برای یادگیری داریم.
به عنوان مثال، بعضی ها در حال قدم زدن بهتر یادگیرند و یا اینكه زیر نوشته كتاب خط بكشند. و یا اول صبح بخوانند این ها سبك های یادگیری گفته می شود.
معلم باید بفهمد سبك های یادگیری بچه ها چگونه است. و تلاش كند فضای تربیتی را به گونه ای سازماندهی كند كه با سبك های یادگیری بچه ها همراه باشد.
بنابراین عوامل بی شماری در یادگیری بچه ها دخیل است. تنها تدریس معلم ملاك نیست، بلکه بعضی از عوامل را معلم می تواند دستكاری كند و بعضی خارج از كنترل او است. ولی چنانچه معلم محدودیت ها را بشناسد و فضای آمورشی را بنحو مطلوب تنظیم نماید،  می تواند موجبات یادگیری بهتر و آسانتر دانش آموز را ایجاد کند.
منبع