استرس و نگرانیها بخش عمدهای از افکار و احساسات روزانهی ما بهخصوص کودکان، را تشکیل میدهد. این حس میتواند بار خدادهای کوچک شروع شود، ولی گاهی آنقدر در ذهن شاخ و برگ میگیرد که تبدیل به غولی شکست ناپذیر می گردد. هر چقدر سن و تجربهی ما کمتر باشد، به زانو درآوردن این غول مشکلتر و مفیدتر مینماید؛ تا جایی که با پذیرش ناتوانی خود در مبارزه ناخودآگاه به راهکارهایی مانند ناخن خوردن، شب ادراری، گریز از خواب و بیداری نشستن های طولانی، از خواب پریدنهای پی در پی ناشی از دیدن کابوسهای شبانه و گریه و زاری غیرقابل کنترل، روی می آوریم.
یکی از راهحلهای عملی برای کنترل و مدیریت استرس درست کردن جعبهی نگرانیهاست. در این تکنیک نگرانیها، عوامل استرس زا و گاه ترسهای بجا و نابجا با تمام شاخ و برگهایش نوشته و با نقاشی شده و سپس در جعبه ای که بنابر میل و سلیقهی سازنده تزیین شده است، انداخته می شوند.
اولین فایدهی این تکنیک این است که غول نگرانیها و ترسها را که در ذهنمان همه جا با خود حمل کرده ایم، بر روی کاغذ می آوریم. همین کار باعث می شود تا غول ما از حالت انتزاعی به حالت عینی تغییر پیدا کرده و وجههی رمزآلود و ترسناک خود را تا حدودی از دست بدهد. با دیدن کاغذ نقاشی و یا نوشته درمییابیم که بخش عمدهای از نگرانیها صرفاً تخیلات ذهن ما بوده و مسئله در حالت کلی آنقدرها نگران کننده و یا ترس آور نیست.
در مرحلهی بعد، این نگارشها باعث می شوند ذهنمان کمی آزاد و تپش قلبمان کم شود و تنفسمان به حالت طبیعی برگردد که همین مسئله باعث ایجاد آرامشی کوتاه می شود، این آرامش فرصتی را فراهم میآورد تا برای لحظاتی ذهنمان استراحت کند تا با دیدی روشنتر به مسئله نگاه کنیم. قضاوت و احیاناً خشم خود را کنار بگذاریم و به درک مسئله و چرایی آن بپردازیم. خود را از نقش فردی منفعل و آسیبپذیر خارج کرده و در حالتی بیطرفانه و برابر بهخود و مشکلمان نگاه کنیم، برای دقایقی احساس قربانی بودن را کنار بگذاریم و اوضاع را آن چنان که هست مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. گاه در همین مرحله به این شناخت می رسیم که اگر شاخ و برگها را هرس کنیم و غولمان را بدون هیچ زواید اضافی از بیرون نگاه کنیم، تنهایی و بی پناهی او آنقدر به چشم می آید که حاضر خواهیم شد برای کمک به او (و به بیانی دیگر به بخش آسیب پذیر خودمان) او را در آغوش خود بگیریم و با مهر با او برخورد کنیم.
این راهکار برای کودکان در جهت مدیریت و مقابله با نگرانیها و ترسهایشان بسیار کاربردی است. کودک نقاشیاش را از جعبه بیرون می آورد و بزرگتر در نقش تسهیلگر، خود را در آن موقعیت شریک می کند، اکنون ذهنش نسبت به قبل بازتر شده و با دیدی روشن تر می تواند آن را ببیند. در این لحظه میتواند، مشاهده کند که آنقدر جسور و شجاع بوده که توانسته غول ترسناکش را بر روی کاغذ آورد و هیچ اتفاق وحشتناکی هم نیفتاده است اکنون اوست که تصمیم می گیرد با آن مشکل چه برخوردی کند؟ آن را مچاله کند، به آن حمله کرده و کاغذ را ریزریز کند. در زیرزمین دفن کند. در مکانی قایمش کند، آن را آتش بزند. زیر آب بشویدش- آن را خط خطی کند- با آن دعوا کند. در موردش با بزرگتر خود گفتگو کند و یا آن را دوباره به جبعه برگرداند و به عنوان دوست خود نگهش دارد یا...
به محض اینکه کودک دریابد معادله عوض شده و این بار اوست که می تواند به جای ترسیدن و کنار کشیدن، راه هایی را برای مبارزه ترساندن و حتی کنار آمدن و دوست داشتن غول پیدا کند؛ اعتماد به نفس لازم برای برخورد با مسئله را پیدا می کند، اکنون نوبت بزرگتر است که با تسهیل کردن شرایط به کودک کمک کند. تا راهکار مناسب را برای مسئله اش پیدا کند و با امتحان کردن آن، شیوهی منحصر به فردش را برای مدیریت شرایطی که برایش آسیبزا تلقی می شوند، در یابد. نباید انتظار داشت به محض اولین امتحان، نگرانی کامل از بین برود و با راه حل درست کشف شود؛ گاه برای برخی نگرانیها هیچ راه حلی وجود ندارد. ما در جهانی سرشار از احتمالات زندگی می کنیم و گاهی هیچ کنترلی بر پیشامدهای احتمالی نداریم اما هدف ما باید این باشد که در درجهی اول، کودک خود را باور و به تواناییهایش اعتماد کند و بعد از آن سعی نماید که با شناخت و آگاهی، افکار، و احساسات خود را ابتدا در شرایط ساده و سپس در شرایط بزرگتر و سختتر مدیریت نماید، تا در نهایت با وجود تمام ترسها و نگرانیها و کاستیها خود را مالک دنیای خویش بداند و بتواند با ذهنی هوشیار و افکاری مثبت و نگاهی امیدوارانه، چراغ راهش را در دل تاریکیها روشن نگه دارد.