رزومه خیلی قوی دارید و مهارتهایی که شما دارید شاید دوست تان یک صدم آن را هم نداشته باشد اما شما تعجب می کنید از اینکه دوست تان موقعیت های بهتر کاری و اجتماعی برایش بیشتر است...
بله، ممکن است شما در زندگی تان با افرادی روبهرو شدهاید که از هوش کافی برخوردار بوده اند اما در زندگی اجتماعی و شغلی خود موفق نیستند. شاگرد اول هایی که الان دیگر کسی برایشان کف نمی زند و بیشتر می توانند مانور علمی دهند تا اجتماعی. اما راز این ماجرا چیست؟ چرا این افراد فقط به درد حل معادلات پیچیده ریاضی و فیزیک می خورند؟ چرا گاهی این افراد در زندگی شخصی شان موفق نیستند و همسرشان معمولا دچار کمبود محبت است. مقصر تمام این موارد هوش هیجانی است.
هوش هیجانی چیست؟ هوش یعنی اینکه آنقدر آدم توانا باشد که بتواند خودش را با هر شرایط جدیدی وفق دهد و با موفقیت از چالشهای آن شرایط بگذرد. حالا این چالش میتواند حل یک مسئله سر امتحان باشد و میتواند مدیریت کردن خشم موقع یک بحران خانواده باشد.
پس یک طرف شقه، موفق بیرون آمدن از چالشهای زندگی بود که اسمش را گذاشته بودند هوش. اما روح جدید در شقه دیگر این عبارت دمیده شده بود؛ یعنی هیجان. هیجان توی گفتوگوهای ما ایرانیها کلمهای است که همیشه مساوی است با یک حس فعال و با ریتم تند مثل خوشحالی یا خشم یا تعجب زیاد. اما در واقع حیطه هیجان در کلمه هوش هیجانی وسیعتر از این حرفهاست.
گلمن هوش هیجانی را چنین تعریف میکند. «هوش هیجانی نوعی دیگری از هوش است. این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمگیریهای مناسب در زندگی است. عاملی که بههنگام شکست در شخص ایجاد انگیزه و امید میکند. او معتقد است که (IQ) در بهترین حالت خود فقط عامل 20 درصد از موفقیتهای زندگی است، 80 درصد موفقیتها به عوامل دیگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسیاری از موارد در گرو مهارتهایی است که هوش هیجانی را تشکیل میدهد.
* هوش احساسی بالا با این نشانههابا این وصف ببینید تا چه حد با رفتارها و عادتهای شما همخوانی دارند چه اینکه چنین نشانههایی یعنی از هوش احساسی بالایی برخوردار هستید:
درباره احساسات فکر میکنید، خیلی زیادهوش احساسی با بازتابها آغاز میشود. شما اینطور سوال میکنید:" چرا من چنین احساسی دارم؟" و "چه چیزی باعث شد من چنین حرفی بزنم یا چنین کاری بکنم؟"
از دیگران درباره چشماندازشان سوال میکنیدمتوجه میشوید که دیگران جدا از برداشت شخصیتان، شما را با نگاهی کاملا متفاوت مینگرند. البته موضوع اینجا بر سر درست یا غلط بودن نوع نگاه دیگران نیست بلکه موضوع درک چشم اندازها و دیدهای متفاوت است.
میگویید: متشکرماینروزها آنچه که کمبودش به شکل وسیعی احساس میشود ، فروتنی است. اما این درباره شما مصداق پیدا نمیکند. شما میدانید که وقتی یک واژه بخصوص "متشکرم" مطرح میشود تا چه حد میتوانند روز یک نفر را تغییر دهند و البته روابط افراد را محکمتر کنند.
میدانید کجا باید مکث کنیدمکث کردن بسیار ساده است. فقط کافی است چند لحظه کوتاه قبل از اینکه واکنشی نشان بدهید یا حرفی بزنید خودتان را متوقف کنید. هر چند این موضوع در تئوری ساده است اما در اجرا سخت.
"چرا" را جستجو میکنیدبه جای اینکه دیگران را قضاوت کنیم باید به دنبال این باشیم که پشت هر رفتاری یک دلیلی وجود دارد. در چنین مواقعی باید روی حس همدلی و درک متقابل کار کنید و تلاش داشته باشید تا مسائل را از دریچه نگاه دیگران هم ببینید.
نقدها را میپذیریدهیچکس از دریافت بازتابهای منفی احساس خوبی نخواهد داشت حتی خود شما. با این حال شما میدانید که انتقادات میتوانند شامل واقعیتهایی هم بشوند که شاید خیلی هم برای شما ایدهآل نباشند اما به هر حال واقعیت هستند.
دائم فکر میکنید دیگران چه واکنشی نشان خواهند داداز لحظهای که شما یک فرد را ملاقات میکنید ،مشغول تجزیه و تحلیل او میشوید.هر چند این تحلیلها کمکی نمیکند اما همه این مشاهدات شما را به یک نتیجه میرساند: هر آنچه که شما میگویید و انجام میدهید روی دیگران تاثیر میگذارد.
میگویید: معذرت میخواهمآیا میدانید واژههای "متاسفم" یا "معذرت میخواهم" تا چه اندازه واژههای قدرتمندی هستند؟ با پذیرش اشتباهات و عذر خواهی به موقع شما کیفیت موضوعاتی مانند انسانیت و صداقت را در مواجهه با دیگران ارتقا میدهید.
میبخشیدمادامیکه این موضوع را درک کنید که هیچکس کامل نیست ،یاد میگیرید که نبخشیدن آدمها مانند فرو کردن چاقو داخل زخم و رها کردنش به همان حالت است ،در واقع شما هیچوقت شانس این را ندارید که از شر این زخم خلاص شوید.
دایره لغات احساسی گرانقیمتی داریدزمانیکه یاد بگیرید احساسات خود را بیان کنید، این توانایی را به دست آوردهاید که آنها را درک هم بکنید. وقتی شما غمگین هستید ،تلاش میکنید تا عمق ماجرا را دریابید ، برای همین با خودتان میگویید : "آیا من نا امید شدهام؟" یا "آیا دلم گرفته؟" یا "آیا از چیزی ناراحت هستم؟"
دیگران را ارج مینهیدوقتی همیشه دنبال این باشید که در دیگران نقاط قوت را ببینید و این را به آنها یادآوری کنید و برایشان ارج و ارزش قائل شوید همواره حس خوبی را به آنها تلقین میکنید.
بر روی کنترل افکارتان کار میکنیدیک ضربالمثل انگلیسی زبان میگوید شما نمیتوانید مانع نشستن پرنده روی سرتان شوید اما میتوانید نگذارید روی سرتان خانه بسازد!
مردم را در یک زمان فریز نمیکنید!وقتی شما به این نکته واقف هستید که هر فردی ممکن است یک روز بد یا حتی یک سال بد را گذرانده باشد بنابراین بابت رفتار آدمها آنها را قضاوت نادرستی نمیکنید ،پس شخصیت این افراد در ذهن شما سیال است و با یک اتفاق منفی در ذهنتان به عنوان آدم بد در یک زمان خاص فریز نمیشوند. در این حالت است که میتوانید روابط صحیحی را با دیگران برقرار کنید.
ضعفهایتان را تجزیه و تحلیل میکنیدبا تجزیه و تحلیل موقعیتهایی که در آنها کنترل احساسات خود را از دست دادهاید، استراتژی کنترل احساسات خود را بسط میدهید تا بار دیگر که با چنین شرایطی مواجه شدید رفتار بهتری داشته باشید.
میدانید چه احساساتی علیه شما استفاده شوندباید این را بدانید کسانیکه هوش احساسی خود را ارتقا دادهاند ممکن است از این توانایی در مسیر مقابله با دیگران هم استفاده کنند بنابراین با بالا بردن توانایی هوش احساسی خود از خودتان در چنین شرایطی مراقبت کنید.
* باهوش شدن در چند گام ساده- احساسات خود را بشناسید، بدانید واقعا چه چیزی شما را خوشحال می کند.
- با دیگران همدل شوید، بتوانید از دریچه دیگران به جهان نگاه کنید.
- مدیر هیجانهایتان باشید. مدیریت هیجان فقط مدیریت خشم و نفرت نیست؛ گاهی شما باید غمهایتان را هم مدیریت کنید.
- شکیبا باشید. هیچکس در سه سوت هوش هیجانی اش بالا نرفته است.