کتاب روزی که الکساندر به گردش رفت

داستان ازآن‌جا آغاز می‌شود که الکساندر با خانواده‌اش برای گذراندن یک روز پرماجرا به گردش می‌روند. اما وقتی در پارک هستند، الکساندر توی دردسر می افتد.

ماجرای الکساندر و خانواده‌اش، خیلی پیچیده نیست. در انتها نیز به راحتی و با کمک اطرافیان به خوشی حل می‌شود ولی نویسنده قصهمی‌خواهد بگوید سخت‌گیری کردن و پیچیده کردن ماجرا نه تنها به برطرف کردن مشکل کمک نمی‌کند، بلکه می‌تواند آن‌را دشوارتر کند. ذهن بچه‌ها برای یافتن راه‌حل‌های مناسب آماده است و گاهی چیزهایی به فکرشان می‌رسد که ما بزرگ‌ترها از آن‌ها غافل می‌مانیم.

پشت جلد
مادر الکساندر کواک‌کواک‌کنان گفت: «از هم جدا نشوید. مراقب باشید.»

اما الکساندر دور شد. او با فاصله از همه، سر به هوا، بال‌بال زنان می‌رفت… تا اینکه در چاله‌ای عمیق افتاد و ناپدید شد.

اگر شما بتوانید این مشکل را حل کنید به مادر، خواهرها، برادرها و همه‌ی عابرانی که جمع شده‌اند کمک زیادی خواهید کرد.