سر پیچهای خطرناک زندگی پدیده «غر» یا در سطح بالاتر، «گیر دادن» در پدر و مادرها ظهور میکند که میزان آن با زمان نزدیک شدن به کنکور نسبت مستقیم دارد؛ البته بیجواب هم نمیماند. «من بعد از کلاس نمیتوانم درس بخوانم!»، «بابا اصلا درس در کلهام نمیرود! مادرم بهتر میداند کی باید درس بخوانم یا خودم!؟»، «من دیگر بزرگ شدهام! بگذارید خودم تصمیم بگیرم». کنکور برای خیلی از شما اتفاق مهم و به اصطلاح پدر و مادرها اولین اتفاق سرنوشتساز زندگی است. در کنار اینکه باید این حق طبیعی نگرانی را به آنها بدهید، باید راه چارهای هم برای کنترل آن پیدا کنید. دلتان را صابون نزنید که با خلاص شدن از کنکور این حساسیتها تمام میشود؛ چرا که مادر و پدرها کلا آدمهای نگرانی هستند. گاهی حتی دانشجویان دکترا هم به خاطر اختلاف با پدر و مادرهایشان ترک تحصیل میکنند؛ آن هم در سنی که شاید فکر کنید پدر و مادر تاثیر زیادی ندارند. شما باید با چیدن استراتژی یک بار برای همیشه پدیده نگرانی پدر و مادرها را حل کنید. اگر الان نتوانید، بعدها هم در تصمیمهای مهم زندگیتان مثل انتخاب رشته دانشگاه، شغل یا همسر و... مشکل پیدا میکنید. پس چه باید کرد؟ باید به جای درگیری و جیغ و داد و خرد کردن اعصاب، فکر کنید چطور میشود هم خدا را داشت هم خرما را! هم بشود از نعمت هل دادن و انگیزه آنها بهره برد و هم از آرامش در کنار خانواده. لطفا اگر نقش کبک بودن را ایفا میکنید، مراقب باشید از آن طرف بام کله پا نشوید! جبهه گیری نکنید و اول خیلی با احتیاط هر موضوع را بررسی کنید. ببینید اصلا حق با شماست یا جبهه مقابل! بالاخره دیگر بزرگ شده اید، نه؟ بهتر است با چهار نگاه متفاوت این سیستم گیر سه پیچ را بررسی کنیم. نگاه اول: سیستم هُلکی بعد از کنکور را تصور کنید. اگر دانشگاهی غیر از شهر خودتان قبول شده باشید و مجبور شوید خوابگاه یا خانه بگیرید، بعد از کلی تفریح و آشنا شدن با شهر جدید میبینید ای دل غافل! آخر ترم است و کلی درس روی هم مانده، استادها هم که اصلا باکشان نیست شما در طول ترم درس میخوانید یا نه. میمانید خودتان و درسهای تلنبار شده. تازه ترمهای بعد هم در کل اصلا حسش نیست و میماند برای آن شنبههای عزیز معروف! یاد غرغرهای مادرتان میافتید و میگویید یادش بخیر! با خودتان میگویید کاش یکی مثل مادرتان پیدا میشد و هر از چندگاهی برای درس هلتان میداد. واقعیت این است که هیچ انسانی آنقدر آهنین اراده نیست که همه چیز را تحت کنترل داشته باشد، همیشه بهموقع و منظم باشد. پس قدر نعمتی بزرگ به نام مادر را بدانید. مادرها کسانی هستند که همیشه به طور خودکار هلتان میدهند و از آن بهتر، در مواقع خستگی نازتان را هم میکشند! نگاه دوم: مخزدن زمانی که گرفتار گیرهای سه پیچ والدین میشوید، باید یک فکری بکنید. اگر میبینید پدر و مادرتان آدمهای حساسی هستند و زمانهای استراحت هم به شما گیر میدهند، باید سعی کنید با آنها صحبت و اعتمادشان را جلب کنید. به زبان سلیس خودمان مخشان را بزنید. اگر الان نتوانید متقاعدشان کنید، در آینده هم خودتان کلافه میشوید هم آنها! شما که توقع ندارید بعد از ورودتان به دانشگاه، جایی که مدینه فاضله نیست و بسیار بزرگتر و غیرقابل کنترلتر از دبیرستان است (مخصوصا برای دخترها)، پدر و مادر از فردا شما را به خدای منان بسپارند!؟ اگر میخواهید از گیرها در امان باشید، باید آرام آرام به آنها نشان دهید بزرگ شدهاید. یادتان باشد از نشانههای بزرگسالی، عاقلانه رفتار کردن، گفتمان و منطق است. بگویید چرا این روش مطالعاتی خوب است یا چرا الان فقط میخواهید تفریح کنید. اگر با گفت و گو به نتیجه نرسیدید، به راههای بهتری فکر کنید. سال کنکور خودش کلی دغدغه و استرس دارد، نباید توقع داشته باشید همینطور بنشینند و نگاهتان کنند؛ آن هم با این دوز بالای نگرانی در خونشان! نگاه سوم: شمشیرها غلاف! یک چیزی بین خودمان بماند! خداییش بعضی وقتها هم حق با آنهاست و نمیخواهیم قبول کنیم! حتی خودمان را گول میزنیم که حق با ماست. اگر هم بدانیم راست میگویند غرورمان نمیگذارد حرفشان را قبول کنیم. آخر پدر و مادرند! میدانید که یک جمله معروفی هست که سلاح مخفی پدرهاست « اگر من جای تو بودم و به گذشته برمیگشتم، بیشتر درس میخواندم که الان انقدر کار نکنم. آن وقت شما راحتتر بودید.» این حرف را که با حالتی مغموم و سر پایین میزنند، دل آدم کباب میشود و فکر میکند چه گنج زمانی بزرگی در دستانش است! وارد جامعه بزرگتر که میشوید آن وقت میبینید تنها کسانی که خالصانه دوستتان دارند و آینده شما برایشان مهم است، پدر و مادرهایتان هستند. پدر و مادرها در کنار اینکه یک بمب انگیزه هستند، مثل کوه پشتتان ایستادهاند. پس شمشیرهایتان را غلاف کنید و اگر هم حساسیتهای زیادشان کلافهتان میکند، سعی کنید دود گوشهایتان را کنترل کنید و راههایی را که نگرانی آنها را کم کند پیدا کنید. باور کنید خیلی خوب است که کسی همیشه نگران آدم باشد... نگاه چهارم: سوت میزنیم اگر باز به دیوار خوردید، حالا وارد فاز چهارم میشویم: دوست عزیز از دست تو خارج است! خیلی وقتها خیلی چیزها دست ما نیست. تلاشمان را هم میکنیم اما هیچ که هیچ! اگر میبینید استرس و نگرانیهای پدر و مادرتان بیمورد و آزاردهنده است اینجاست که باید دست به کار بشوید و یک بزرگراه بین دو گوشتان باز کنید که یک سری حرفها با سرعت هرچه تمام خارج شوند. ولی حواستان را جمع کنید وقتی احداث این بزرگراه را شروع کنید که همه راهها را رفته و به خودتان مطمئن باشید. در ضمن یادتان هم نرود خیلی وقتها آرامش خیلی بهتر از این است که معلوم شود حق با چه کسی است؟ به عنوان آخرین حرف، واقعا چه کسی میتواند بگوید همیشه 100 درصد حق را میگوید؟! آناهیتا قشقایی |