بخش اول
مقدمه
از مجموعه روشهای فعال درمان گروهی،سایکودراما یکی از بهترینهاست:
این روش در سال 1921 توسط ژاکوب لویی مورنو ابداع گردید. او که متولد 1892 در رومانی است.در سال 1925 به امریکا مهاجرت کرد و 11 سال بعد بیمارستان خصوصی روانی خویش را در نیویورک افتتاح نمود. مورنو معتقد بود روان نمایشگری تنها یک شیوه درمان نیست بلکه نوعی سبک و شیوه زندگی است. تعامل، تخیل و واقعیت در صحنه باعث متوهّم شدن واقعیتها نمیشود.بلکه از پیوستن این دو،واقعیت جدیدی به وجود میآید که او به آن وقعیت برتر نام نهاد. واقعیتی که تکامل یافته و بسیار نیرومند است.از نظر او زمان نیز پیوستاری تقطیع ناپذیر است و نمیتوان در مرحله عمل از آن،چشم اندازی منقطع یافت. زمان نیز در این دیدگاه زمان تکامل یافته یا برتر نامیده میشود.زمان تکامل یافته همسازی گذشته و آینده و تولد مفهوم اکنون است. در سایکودرام چنانچه زمان را به طنابی بلند تشبیه کنیم که از ازل تا ابد کشیده شده است. صحنه روان نمایش گری را میتوان مانند حلقهای تصورکرد که به آسانی روی آن لغزیده و در هر لحظه در یک نقطه میایستد. آن نقطه هر جا که باشد اکنون است. در این روش مکان نیز چنین جایگاهی دارد که هر نقطه از هستی را می توان روی آن پدید آورد. صحنه نمایش صحنه تجلی گاه نمایش و عرصه تحقق آن است. جایی که تماشاگران بر آن اشراف دارند و رخدادهای نمایش را بر روی آن می نگرند...... صحنه روان نمایش گری صحنهای مدور است. در آغاز نمایش، صحنه خالی است اما در عین حال فضای گراداگرد آن آبستن حوادث است!
در صحنه ، تمایزی بین جلوههای گوناگون واقعیت وجود ندارد. واقعیت و تخیل نه تنها در ستیز نیستند بلکه هر دو در آفرینش واقعیت برتر نقش دارند. در صحنه ، نه تنها واقعیت های زندگی به تصویر کشیده میشود. بلکه به پدیدههایی پرداخته می شود که هرگز به وقوع نپیوسته، هرگز به وقوع نخواهد پیوست ویا هرگز امکان وقوع ندارد...
مورنو در مورد صحنه میافزاید، فضای صحنه گسترش زندگی در فراسوی واقعیت است. واقعیت و تخیل در تعارض نیستند، بلکه هر دو کنشهایی هستند از جهان تکامل یافته. بر اساس اصل اینجا و اکنون در روان نمایشگری خاطرات از گذشته و تا ریخچه زندگی شخص به زمان حال(اکنون) فرا خوانده می شوند و درست همان لحظه که در قلمرو آگاهی مراجع قرار میگیرند در صحنه (اینجا)مجدداً تکرار میشوند.......
دکتر مورنو سایکو دراما را علم تشریح حقیقت نامیده است.علمی که متکی بر شیوهای نمایشی است. از نظر او سایکودراما به ما مجال می دهد که بر صحنه و در خویش قدم بزنیم، بخشهای تاریک مان را زیر نور بگیریم و راه بیافتیم در راهی که به نظر طبیعی میآید و ایمن است.
مهم ترین فرازهای روان نمایشگری
پسیکودرام Psychodrama
روشی است که بر اساس آن،از میان یک گروه، فردی به عنوان پروتاگونیست(مراجع ، درمانجوی اصلی) با تدابیر ویژهای انتخاب شده و به صحنه وارد میشود. او به کمک کارگردان (درمانگر)به نمایش بخش هایی از دنیای درونی خود در صحنه پسیکودرام می پردازد.
1- همهی پردههای نمایش، فی البداهه، خلاقانه و خودانگیخته است. هیچ متنی به نام متن نمایشی وجود ندارد.، زیرا در پپسیکودرام ، پروتاگونیست(مراجع) بازیگر نیست. او دنیایی خصوصی خود را اجرا میکند.
2- پسیکودرام ، زاده عنصری از تحول اندیشه انسانی است که روان درمانگری گروهی جایگاه اصیل و راستین خود را باز یافته است. زیرا انسان تنها در گروه، تحول بهنجار شناختی و عاطفیاش را بدست میآورد و حتی به درجه انسانیاش ارتقاء مییابد.
3- پروتاگونیست با حضور در صحنه پسیکودرام، صورتکهای بیگانگیاش را فرو مینهد و در دنیای دراماتیزه صحنه، خود گم شدهاش را مییابد.
4- جاکوب لوی مورنو، هدف پسیکودرام را آزادی انسان، پی افکنی جامعههای دموکراتیک، تحقق صلح جهانی و شگفتگی بینش کیهانی (معنوی) بشر می داند.
5- روان نمایشگری، منادی انعطاف پذیری است. روان نمایشگری ، تمرین نوعی زیستن است که بر اساس آن، شخص به سبب اشتباهاتش مورد تنبیه قرار نمیگیرد. منهای یاور در این روش، جنبههایی از من شخص مراجع و ابعاد گونه گون شخصیت او هستند.
6- آنچه در پسیکودرام جایگزین داستانها و سناریوهای نویسندگان میشود، قصه زندگی خود مراجع است که کاملاً خلق الساعه باز آفرینی شده و به اجرا در می آید.
7- از دیدگاه مورنو، پسیکودرام، امکان برقراری یک ارتباط دیالکتیک بین دو طرف یک ارتباط را محقق میسازد. و این ارتباط ، نیاز اصلی عصر ماست. شخصی در صحنه پسیکودرام، یک بازیگر نیست، او تلاش میکند در صحنه، خودش باشد. صحنه، او را به خودش نزدیک تر می کند. در واقع او در این صحنه در عمیق ترین نقطه وجود خویش می ایستد و از آنجا بر خویشتن می نگرد.
8- در صحنه پسیکودرام، افراد پارهایی وجودشان را یافته و در من باز یافته خود، هر یک از این مؤلفهها را جایگزین مینمایند، بنابراین صحنه، محل ایفای نقش نیست، مکان خود بودن و خود شدن و خود یابی است.
9- دررهیافت پسیکودرام ، زندگی تنها در روابط معنی می یابد. در این رویکرد ، زندگی چیزی جز رابطه نیست و مرگ به معنی قطع شبکه ارتباطی است.
10- در صحنه پسیکودرام، بیماری " خود محوری" کشف می شود، شخص در صحنه، ابتدا داستان زندگی خود را برای خود بازگو میکند تا برای اولین بار ، وصف خود را از زبان خویشتن بشنود. او ممکن است قادر به توصیف خود نباشد،چه باید کرد؟یاوری به یاری او می شتابد.
11- شخص در این فرایند از مونولوگ به دیالوگ می رسد اما این گفت وگو منحصر به فرد است، زیرا نفر دوم ازحقوق خود دفاع نمیکند. بلکه انعکاسی از روابط درونی شخص اول است. پس شخص اول یا پروتاگونیست به هر طرف که مینگرد خود را میببیند او در تمام ابعاد صحنه ، خود را مینگرد و سرانجام آگاهانه ، خودی مییابد که به او نزدیک تر است.
12- تماشاگران ، پالایش جمعی، تشابه افراد به ویژه در یک گروه معمولاً بیش تر از تفاوت آنهاست. احساس ها و افکار مشترک در میان انسانها به پدیده بسیار جالبی تحت عنوان همسانسازی یا هم ذاتپنداری منجر می شود.
13- اصل هم ذات پنداری بر این قاعده مبتنی است که از طریق همسان سازی ، از یک سو، احساس پیروزی درقهرمان نمایش به تماشگران سرایت کرده و به حس کامیابی آنان منجر میشود و از سوی دیگر،با انتقال تجارب دردناک قهرمان داستان به تماشاگر ،آنان نیز در رنج های او شریک میشوند.
14- فروید ،هدف خوابیدن را خواب دیدن میداند ویژگی مهم رؤیا ، آزادی عمل آن است. جهان رویا جهان آزاد و بی قید و بند بوده و تدوام تاریخی رویا و خاموش نشدن آن در طول زمان، حاکی از نیاز مدوام انسان به رویاست. مورنور بر خلاف فروید به تحلیل رویاهای مراجعان نمی پردازد، بلکه از آنان می خواهد که دوباره رویا ببینند.
15- تعامل تخیل و واقعیت در صحنه، موجب متوهم شدن واقعیتها نمیشود، بلکه از پیوستن این دو ، واقعیت جدیدی به وجود میآید که از آن به عنوان واقعیت مضاعف یا برتر یاد می شود.واقعیتی که تکامل یافته و بسیار نیرومند است.
16- بدین ترتیب ، صحنه هم از مزایای واقعیت بهره می برد و هم از خواص تخیل سود می جوید. واقعیت برتر، دنیای نیرومندی است که در آن جمع افراد میسر می شود. مرده زنده می شود، نیست، هست می گردد، جوان پیر می شودو پیر ، مجددا به دوران کودکیاش باز می گردد.
17- اهمیت واقعیت مضاعف یا برتر در آن است که هشیارانه خلق می شود و از این جهت همسازی واقعیت و تخیل در صحنه بندهای فشار و سرکوب را میگشاید و مراجع در فضای آزاد آن نفس میکشد. این احساس آزادی ، به یاری رویدادهای دراماتیزه ، تحقق
می یابد. بدین جهت است که مورنو، پسیکودرام را تجلی زیبایی شناسانه آزادی می نامد.
18- اگر امروزه پسیکودرام را یک روش علمی در روان درمانی می دانند، به دلیل توانایی آن در استفاده از تخیل در جهت تغییر رفتار و دگرگون سازی شخصیت است.
19- روان نمایشگری ، نه تنها واقعیت برتر (هماهنگی و همسازی واقعیت و تخیل) را پایه کار خود قرار میدهد، بلکه از مفهوم زمان مضاعف یا زمان برتر هم مدد می گیرد. زمان مضاعف همسازی گذشته و آینده و تولد مفهوم اکنون است.
اگر زمان را به طنابی تشبیه کنیم که از ازل تا ابد کشیده شده است ، صحنه روان نمایشگری را می توان مانند حلقهای تصور کرد که به آسانی بر روی آن لغزیده و در هر لحظه در یک نقطه می ایستد. آن نقطه هر جا که باشد اکنون است.
20- مکان نیز در پیسکودرام ، چنین جایگاهی دارد، صحنه مکانی است که هر نقطهای ازهستی را می توان بر روی آن پدید آورد. ویژگی فرا مکانی صحنه ،در دیدگاه مورنو، فرا مکان یا مکان مضاعف نام دارد.
21- عمل گرایی در دوران نمایشگری: مهم ترین وجه تمایز روان نمایشگری نسبت به سایر روش های درمانگری را باید در عملی و اجرایی بودن آن دانست. اغلب مکاتب روان درمانگری، رابطه درمانگر- مراجع را در سطح کلامی محقق کرده و تمام هنر خود را در همین دیالوگ به کار میگیرند. پسیکودرام بر اساس رهیافتهای نظری خود ، عمیقاً به عمل و اجرا ، آن هم در صحنه باور دارد.
22- حوزه عملکردی افراد در روان نمایشگری ، بسیار وسیعتر از زندگی عادی است. زیرا آنان در نقشهایی قرار میگیرند که هرگز در زندگی عهدهدار نبودهاند. بر اساس مفهوم و واقعیت برتر، مراجع، نه تنها در نقش خود و اطرافیان ، که در نقش اشیاء و حتی موجودات غیر عادی به عمل میپردازد.
23- رابطه و نقش: روابط مطلوب و نا مطلوب گروهی،حاکی از کیفیت ایفای نقش است.به تعبیر دیگر،گروهی که از روابط مطلوب و موثری برخوردار است،گروهی است که هریک از اعضای آن،نقش ویژه خود را شناخته و براساس آن،وظایف خود را انجام میدهند.نقش،از چنان جایگاهی در نظریه روان نمایشگری برخوردار است که مورنو،آن را مقدم بر خود میداند.نقش محصول خود نیست،بلکه به وجودآورنده آن است.
24- پیش از آنکه خود پدیدار شود،نقش وجود داشته است.کودکان خردسال،در نخستین دورهی زندگی خود،قادر به ادراک خویشتن نیستند و به تمایز شخصیت خود و دیگران پی نبرده اند؛اما در همان دورهی نخستین،نقش خود را ایفا میکنند.
25- نقش پیش ازشکلگیری من و قبل از خود،کنش وریاش را آغاز می کند.هرچند آگاهی بر نقش،مستلزم گذشت زمان بیشتری است پس،ابتدا نقش متولد میشود و سپس آگاهی بر نقش یعنی خود(self) یا من(ego).
26- هر موجود زنده ای که استعداد و شایستگی خلق شدن را مییابد،بیتردید،خود نیز آفریننده است.چگونه میتوان از مخلوقی سخن گفت که خالق نیست؟چگونه میتوان فرایند خلاقیت را پایان یافته تلقی کرد؟
27- اگر نقشی زاده میشود،نقش دیگری نیز،که مبتنی بر نقش نخست است،پدیدار خواهد شد.والدین آفرینندگان کودک اند و کودک آفریننده والدین .هر دو طرف این رابطه کودک و والدین،محصول تعامل نقش ها هستند.هیچ یک از آنها بدون دیگری وجود ندارند.کودکی که متولد میشود به یک زن ومرد،نقش والدین میدهد و خود نقش فرزندی را برعهده میگیرد.
28- روان نمایشگری در ساده ترین عبارت،بازبینی نقش هاست.فرایند برگزاری یک جلسه روان نمایشگری،تعریف و تمیز نقشها و هشیاری بر آنهاست.انسانها غالبا فراموش میکنند که زندگی جز ایفای نقش،چیز دیگری نیست.
نویسنده: دکتر محمدجواد روشنفکر (دکترای روانشناسی تربیتی)
|